- ای بد نیستم
- منصور چطوره؟
- خوبه، پایین مهمون داره .دو تا از دوستاش اومدن
- بالاخره چیکار کردی بهش حقیقت رو گفتی؟
- نه می ترسم گیسو. ولی یه راه حل دیگه بنظرم رسیده
- بگو
- قول می دی نه نگی؟
- من چه می دونم چی تو اون مغز پوکته!
- سخت وعجیب هست، ولی شدنیه
- بگو دیگه
- تو باید بیای جای من، تا من بتونم برم بابا رو ببینم .فقط دو روز
- زده به سرت گیتی؟ خل شدی؟ برو خدا روزیت رو جای دیگه بده
- قطع نکن گیسو ، جان من. آخه تو بگو، من چکار کنم؟
- می خواستی دروغ نگی
- حالا یه غلطی کردم، تو کمکم کن .باور کن کسی چیزی نمی فهمه
- دختره خل وچل ! منصور که می فهمه
- اونم نمی فهمه .اگر حواستو جمع کنی و گیج بازی در نیاری نمی فهمه
- کاری نداری خان باجی؟
- گیسو! خواهش میکنم! تو رو خدا! اگه منو دوست داری!
- تو می فهمی چی از من میخوای ؟ میخواهی دو روز زن منصور بشم پس شرکت رو چکار کنم
- خب دو روز هم تو خوشبخت باش خواهر من!
- اصلا من میخوام همینطور بدبخت باشم .چی می گی تو؟
- گیسو اگه بابا بلایی سرش بیاد نمی بخشمت .باهات قطع رابطه میکنم
- گیتی جان، فدای قد وبالات شم، فدای اون چشمهات ، اگه منصور بخواد به من نزدیک بشه، من چه خاکی به سرم کنم؟ این فکرها رو که نکردی
- چرا کردم .یه بهونه ای بیار ، دو شب باهاش قهر کن، برو اتاق من
- روزها رو چکار کنم روابط شما که ماشاءا.... روز وشب نداره . یکسره همدیگر رو بغل کردین ول نمی کنین .می خندی دیوونه؟
- تو از کجا آمار روابط ما رو داری؟
- جلو ما که اینه وای بحال وقتهای دیگه
- همین دیگه، بالاخره یه کاری که نیاد طرفت .حالا اگر هم آمد که چه بهتر
- برو گیتی. خجالت بکش من زیر بار این بی عفتی نمی رم. بابا را نبینی بهتره تا منو بی آبرو کنی
- حالا اگه خدای ناکرده به اون جاها کشید حقیقت رو بگو .فوقش کتک نوش جان میکنم .ولی می ارزه.تو رو خدا، خواهش میکنم گیسو، نگو نه. بگذار من برم بابا رو ببینم .دلم یه ذره شده بخدا
سکوت کرد
- چی شد؟
- فکرهام رو میکنم جواب می دم
- الهی قربونت برم. می دونم تا تو رو دارم غم ندارم
- هندونه زیر بغلم نده که حال ندارم
- از دور می بوسمت .تا شب بهم خبر بده .فردا میخوام برم
- فردا؟
- آره دیگه، دلم شور بابا رو میزنه
- خداحافظ
- خداحافظ
شب گیسو تماس گرفت. سلام گیتی
- سلام چطوری گیسو جان؟
- گیسو دیگه کیه ، مگه قرار نیست گیتی باشم؟
- آه ، بله بله! خوشحالم کردی
- منصور اونجاست
- آره اینجا نشسته .داره کتاب میخونه
- سلام برسون
- مرسی سلامت باشی
- خدا بگم چیکارت کنه گیتی ، من خیلی میترسم
- بخدا توکل کن
- برنامه چیه؟
- منصور جان میشه خواهش کنم از کتابخانه کتاب حافظ رو بیاری عزیزم؟
- می خواین فال بگیرین؟ تو عاشقی یا گیسو؟
- هردومون .من عاشق تو ، گیسو عاشق معاون تو
- آفرین! بدبخت فرهان چه شانسی داره .عزا دار شد مادر مرده! و رفت کتاب را بیاورد
- چرا آبروی منو می بری .من کی عاشق فرهانم .خل دیوونه
- فردا به بهانه کاری از خونه از خونه میام بیرون. ساعت یک سر کوچه ما باش تا جامون رو با هم عوض کنیم
- لباس چی. نمیشه تو خیابون عوض کنیم که
- آخ یادم نبود. یه کار دیگه می کنیم .تو صبح بیا اینجا تا بهت بگم
- من که صبح سرکارم
- باید مرخصی بگیری
- من تازه مرخصی گرفتم و دیگه روم نمیشه
- خب باید جای من خونه باشی .نمیشه که بری شرکت
- گیتی از خیرش بگذر . این کار عاقبت نداره
- صبح منتظرم
- ببینم چی میشه
- بلیط یادت نره در اولین فرصت بخر
- گیسو رحم کن
- تو رحم کن
- بیا گیتی جان اینم کتاب حافظ
- ممنون، نیت کن گیسو.
- کردم
- این شعر آمده: مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
زغم هجر مکن ناله وفریاد که دوش زده ام فال و فریاد رسی می آید
- نیتت چی بود؟
- گرفتم ببینم دیوونه بازی تو به کجا میکشه
- فریاد رسی دیگه . خوب اومد نگران نباش
- کاری نداری ؟ برم بخوابم که می دونم دو روز از شدت اضطراب خواب به چشمم نمیاد
- نترس، خداحافظ
- خداحافظ
- چی شده گیتی جان. گیسو از چی میترسه؟
- حال عموم خوب نیست .نگرانه .می گفت می ترسم به منصور بگم مرخصی میخوام
- می خواین سه تایی با هم بریم؟ مگه تو نمیخوای عموت رو ببینی
- نه، گیسو فردا می ره خبر میاره
- فردا؟ اونکه تازه شیراز بود، هزارتا گرفتاری داریم
- پس بذار من برم
- تنها که نمیشه .میخوای با هم بریم
- تو که می گی گرفتاری؟
- خب، چکار کنم ، باید به تو برسم یا نه؟
- ممنونم منصور، بذار گیسو بره ، بهتره
- چند روزه میخواد بره؟
- دو روزه
- خیلی خب بره
- ممنونم الان بهش خبر می دم
- منصور خوابیده اما خوابم نمیبرد .خودم هم نگرانم ، ولی چاره اینیست . به ریسکش می ارزد .بیچاره گیسو چه حالی دارد .حتما او هم الان بیدار است. خدایا گیسو را از دست این منصور بد پیله به تو سپردم
*************************
صبح سر میز صبحانه دستم را زیر چانه ام زده بودم و یکسره چشمم به صورتش بود. انگار می خواستم تک تک سلولهای پوست و چشم و بینی و لب او را در مغزم حک کنم و قیافه اش را در ذهن بسپارم .دلم نمی آمد از او چشم بردارم . می دانستم که دلم برایش خیلی تنگ میشود
- چرا انقدر نگام میکنی گیتی جان؟
- دارم لذت می برم. چای پرید توی گلویش و افتاد به سرفه
- داشتم فکر میکردم که چه کار خیری کردم که خدا گوهری مثل تو نصیبم کرده، خوشگل، خوش تیپ، مودب، مهربون، تحصیلکرده، پولدار، متشخص ، دوست داشتنی . هیچی کم نداری ماشاءا....
- خودت رو داری می گی عزیزم؟
- دلم برای مادر خیلی تنگ شده منصور
- می گفت شاید زودتر بیام .اگه تو نبودی گیتی، دق میکردم .وقتی تو کنارمی از همه کس و همه چیز بی نیازم
- منصور ازت خواهش میکنم انقدر وابسته نباش
- مگه میخوای ترکم کنی .من که آزاد گذاشتمت
- من تو رو ترک کنم؟ نه قربونت برم، دو دستی چسبیدمت .ولی اگه یه روز من بمیرم چی؟
- اول صبحی چرا از این حرفا می زنی گیتی . خدا نکنه! اونروز منم می میرم .مطمئن باش
- اگه من مردم منصور حواست باشه اشتباه اوندفعه رو تکرار نکنی که ازت نمی گذرم .در ضمن حتما بعد از من ازدواج کن
منصور صبحانه اش را نیمه رها کرد و بلند شد وگفت: نخیر، امروز اینجا نشستن یعنی اشک ریختن .من رفتم گیتی جان
- خیلی خب ، بشین صبحونه ات رو بخور تا برات حرفهای خوب بزنم
منصور نشست .یک لقمه براش گرفتم و بهش دادم وگفتم: تصمیم نداری پدر بشی جناب متین؟ دلتون صدای گریه بچه نمیخواد؟
منصور با لبخند نگاهی به من کرد و گفت: مگه خبریه عزیزم؟
- نه بابا، منظورم بعدهاست
- اتفاقا میخواستم در اینمورد باهات صحبت کنم .درسته جناب عالی بیست و پنج سالتونه ، ولی بنده سی وپنج سالمه و دارم می افتم تو سرازیری .اگر دیر بجنبم زنگوله پای تابوت میشه. اینه که باید محبت بفرمایین به بنده اجازه بفرمایین
- من حرفی ندارم منصور جان هر موقع بچه خواستی بگو تا برات بیارم
- راست میگی یا داری سر به سرم می ذاری؟
- چی لذتبخش تر از اینکه بچه تو رو بغل بگیرم .این یکی از آرزوهام بوده عزیزم.
منصور بوسه ای به گونه ام زد و گفت : پس تا عصر عزیزم. امروز زودتر میام
- داری می ری؟
نگاهی به ساعتش کرد وگفت : آره، برم که زود بیام
- خدانگهدار
- امروز که جایی نمی ری
- حالا ببینم .شاید رفتم ترمینال
- مواظب باشین
- باشه، تو هم مواظب باش
منصور هنوز به در خانه نرسیده بود که دلم برایش تنگ شد .صدایش زدم : منصور!
- جانم
جلو رفتم دستم را دور گردنش انداختم وگفتم : دوستت دارم! ای کاش می دونستی چقدر زیاد!
- من هم دوستت دارم عزیزم. و بوسه ای گرفت وادامه داد: ثانیه ای بی تو بودن یعنی مرگ. همیشه وقتی مجرد بودم فکر میکردم ازدواج پایان عشق و دوست داشتنه ، ولی حالا می فهمم که اشتباه میکردم. ما تازه پله اول عشقیم . روز به روز عاشقترم می کنی گیتی جان
نوک بینی ام را به نوک بینی اش زدم و گفتم: برو در پناه خدا.آقای پدر
- خدانگهدار.مواظب خودت باش
- خدانگهدار. منصوررفت. وقتی برگشتم یاد حرفش افتادم که گفت: پس تا عصر عزیزم. یکدفعه دو دستی زدم توی سرم ، گفتم ای خدا مرگم بده! گیسو بدبخت شدی! خاک بر سرم کنن چه وقت بچه دار شدن بود؟ اگه......
ساعت ده سر وکله هوویم پیدا شد. بیچاره از حالا رنگ ورویش را باخته بود. گفتم: از حالا ویارت شروع شده گیسو جان
- زهرمار بمیری ایشاءا...! دل تو دلم نیست .بخدا از دیشب پلک رو هم نذاشتم گیتی، از خر شیطون بیا پایین. من می رم حقیقت رو به منصور میگم، مطمئن باش هیچ اتفاقی نمی افته
- میخوای زندگیمو به هم بریزی؟
- اگه بیاد منو در آغوش بگیره چی
- اگه نداره، خب معلومه که میاید . امروز صحبت بچه دار شدن میکرد.
گیسو دو دستی بر فرق سرش کوبید وگفت: بدبخت شدم! بی آبرو شدم! من رفتم گیتی .لباسش را کشیدم وگفتم: بشین ببینم
- خدا مرگت نده گیتی. حالا چه وقت این حرفها بود. می خندی؟ آره، بخند! بعدا این تویی که گریه میکنی و من به ریشت می خندم ، وقتی از منصور بچه دار شدم و خانم این خانه شدم و تو شدی ایشاءا... کلفتم، منم دلم رو می گیرم می خندم
- خب بشی، فکر کردی ناراحت شدم؟ به تنها کسی که حساسیت ندارم تویی. چون تو خودمی .خیلی دوست دارم تو رو هم خوشبخت ببینم
- حالا اینو می گی. وقتی دیدی منصور اتاق منو انتخاب کرد .می بینم چه حالی میشی .سیخ شدن موهاتو از حالا می بینم
ریسه رفته بودم. بلند شو بریم بالا. الان همه می فهمن . انقدر دادو بیداد نکن
به اتاق خواب رفتیم .او را کمی با وسایلم آشنا کردم .حتی لباس خواب پوشیده ای را هم برای شبش انتخاب کردم
- راستی گیسو یادت باشه خال دستت رو بپوشونی
می برمش که خیالت راحت باشه
- یه کم کرم سفید کننده بمال ، نمیخواد ببریش. چسب هم بد نیست روش بزنی .بگو بریده .راستی یادت باشه منصور این عطر رو خیلی دوست داره
- یعنی اینو نزنم؟
- بستگی به نظر خودت داره
- دیوونه
زدم زیر خنده و گفتم: شوخی می کنم بابا، چرا عصبانی میشی. در ضمن من عادت دارم طاقباز بخوابم. پشتت رو به منصور نکنی بدش میاد .بهش احترام بذار
- خدایا! منو بکش! راحتم کن که امشب رو نبینم
- یه چیز دیگه.منصور عادت داره شبها سرش رو می ذاره رو قلب من میخوابه .بعد که خواش می بره سرش رو می ذارم رو بالش .سرش رو مثل توپ بسکتبال نندازی رو بالش
- خیلی بی غیرتی گیتی .نمی دونم چطور راضی میشی منصور رو دست من بسپاری؟
- آخه من به تو اطمینان دارم
- ولی زیاد مطمئن نباش.منصور چیزی نیست که بشه ازش گذشت
- چکار کنم؟چاره ای دارم؟ خب، بابام رو به اندازه منصور دوست دارم
- یه، دروغ پشتش هزار تا دروغه!
- با مستخدم ها زیاد دمخور نشو.مبادا بویی ببرن
- با اصل کاری دمخورم کافیه .اونها رو میخوام چکار
- خب حالا بیا لباسهامون رو عوض کنیم
با نگرانی نگاهم کرد.
- ای بابا! مگه نمیخوای لباسمون رو عوض کنیم. از همین حالا باید شروع کنیم دیگه .بلیط برای کی گرفتی؟
- ساعت دو
- ساعت دو؟ ای خدا مرگت نده، پس چرا نمی گی؟ زود باش، زود باش لباستو در آر بده به من
لباسهایمان را با هم عوض کردیم. مدل موهایمان را هم بر عکس کردیم بلیط را از گیسو گرفتم و پایین آمدیم. محبوبه ما را دید. سلام گیسو خانم!
گفتم: سلام محبوبه خانم، حال شما؟
- ممنونم چه عجب؟
- ما که همیشه مزاحمیم
- اختیار دارین
گیسو بجای من گفت: محبوبه خانم ما می ریم ترمینال .گیسو میخواد بره شیراز .میبرم برسونمش
- بفرمایین. خیر پیش. سوییچ ماشین را به گیسو دادم .گفتم: گیتی جان خودت بشین دیگه .من میترسم پشت ماشین شما بشینم
- بشین گیسو سرم درد میکنه حال رانندگی ندارم
راه افتادیم .از اینکه محبوبه به نیرنگ ما پی نبرد خوشحال شدم . ساعت دوازده ونیم در ترمینال بودیم. با هم ناهار خوردیم .سفارشات لازم را به گیسو کردم و راهی شدم. من به شیراز رفتم و گیسو بخانه برگشت .دفترچه خاطراتم را هم به او دادم تا این چند روز را او بجای من بنویسد و من هم از قضایا باخبر باشم.
******************************
غروب دو روز بعد که از سفر بخانه برگشتم اضطراب بدی به جانم افتادهبود اما هرطور بود ایستادگی کردم و سکانس آخر را خوب بازی کردم . گیسو هم با رنگ و روی پریده اش صبوری کرد و تا آخرین لحظه خوب بازی کرد .
منصور من را بسیار تحویل گرفت و سپس گفت: گیسو خانم خواهشا دیگه گیتی رو تنها نذاری . نیس دوقلوئین ، هیچ طاقت دوری شما رو نداره .این دو روز قبرستون رو جلوم آورد. بیچاره م کرد بخدا. انقدر بد خلقی کرده ، که دارین رنگ و روش رو می بینین .هیچ ازش راضی نیستم و دیگه هرگز بهتون مرخصی نمی دم. با عرض معذرت والسلام نامه تمام .با اجازه
- کجا تشریف می برین منصور خان
- می رم پیش مرتضی زود بر میگردم .شما هم کمی نصیحتش کنین تا طلاقش نداده ام
- متاسفم ، اما من بی تقصیرم
- شما چرا متاسفید؟ ایشون باید تاسف بخوره که دو روزه رفته تو اتاق خودش رو حبس کرده .زندگی رو به ما زهر کرده
- آه خدای من اینجا چه خبر بود ، من برم بعدا بیام بهتره
- گیسو جان آدم یک موقع بخواد تو حال خودش باشه اشکالی داره؟
- اشکالی نداره خواهر من ، اما چرا درست وقتی که من رفتم پیش بابا، چرا من رو خراب می کنی . ببین دیگه بهم مرخصی نمی دن
با نگاه گیسو قلبم فرو ریخت و از کلمه ای که از دهانم پرید وحشت کردم
منصور با تعجب پرسید : بابا؟ رفته بودین پیش پدرتون؟
نگاهی به گیسوی بدبخت که مثل میت روحش در پرواز بود کردم و سریع گفتم: هر چند عمو هم جای پدرمونه ، اما من منظورم اصطلاح اون بابا بود منصور خان
- کدوم بابا؟
- ای بابا، یعنی اون بابا، اون عمو ، اون بدبخت ، یک اصطلاحه .مثلا می گن رفتیم پیش یک بابایی
- آهان ، این مگه اعصاب واسم گذاشته .حواس ندارم بخدا ، ببخشید .من الان بر می گردم
وقتی منصور رفت گیسو چشمهایش را در حدقه گرداند، نفسی پر گله بیرون داد، روی مبل ولو شد، دست روی قلبش گذاشت وگفت: خفه نشی الهی گیتی، گیسو. نه گیتی
- اِ الان که کسی اینجا نیست
- باشه باید احتیاط کنیم .دیدی داشتیم خرابکاری می کردیم. خدا رحم کرد
- همین که تا الان جنازه نشدم خیلیه .یعنی یک معجزه است. خدا بگم از رو زمین برت داره، ده دقیقه زودتر بدنیا اومدی ببین چه بساطی از سر ما در آوردی
- اِ چقدر نفرین میکنی حالا تو عمرت یک کار واسه ما کردی ها .هی بکوب تو سرم
- بابا چطور بود؟
- سُر ومُروگنده.چیزیش نبود .بیخود تو منو ترسوندی
- اون حالش خوب نیست
- خب آره.اما از قدیمها خیلی بهتره .فقط دیگه بریده، هی میگه میخوام بیام پیش شما
- تو باید هرچه زودتر حقیقت رو به منصور بگی .گیتی من میخوام بابا رو بیارم پیش خودم .
- عمرا ، من این دو روز از دوریش پر پر زدم به جان خودش ، چطور کاری کنم که طلاقم بده
- طلاقت نمی ده .اون خیلی انسانه و خیلی عاشقتر از این حرفها
- درسته، اما الان واسه گفتن حقیقت خیلی دیره .بهش بر میخوره .بازیش دادم
- گیتی همینطور گند رو گند می زنی و دست ما رو می ذاری تو حنا .دیگه به حرفت گوش نمی کنم .بیا بریم بالا لباسهامون رو عوض کنیم .دیگه میخوام خودم باشم. مُردم
- خب بریم ، چه بد اخلاق شدی .حق داره بیچاره .واسه چی دو روز خودت رو حبس کردی ، مگه مالیخولیا گرفتی؟
- مالیخولیا نگرفتم آبجی ، نخواستم چشمم به چشمهای دلفریبش بیفته .نخواستم خواهرم رو بدبخت کنم .نخواستم به نجابتم آسیبی بخوره . اونم که فکر کرده ماشاءا... هجده سالشه . بگو مرد، سی واندی سالته ، دیگه پات لب گوره
- پشت سر شوهر من غیبت نکن ها ، حسودیت میشه؟
- نخیر، غبطه میخورم .فقط همین. خیلی تو رو دوست داره
- باریکلا، دستم درد نکنه ، چی تربیت کرده م.
- بیا این گوشواره ت، اینم دستبند وگردنبندت آویزون کن به خودت
- انگشترم رو هم بده
- بگیر بابا خیس
- چیزهای من قابل تو رو نداره.میخوام منصور شک نکنه گیسو جان زود باش لباسها رو هم بده بپوشم
- چه بدبختی گیر کردیم خدا! برم به همون کیارستمی جواب مثبت بدم برم سر زندگیم که دیگه تو بزرگترم نباشی
- قربونت برم الهی. یه ماچ دیگه هم بده گیسو جان که آروم بگیرم
- بگو که آروم بگیری
- حالا هر دوش
گیسو غرغر زنان در حالیکه لباسش را عوض میکرد می گفت: بچه گول میزنه، فکر کرده منم منصورم با یه ماچ سرم شیره بماله
- حالا یعنی باید با منصور قهر باشم؟ من نمی تونم دلم یه ذره شده بخدا
- خواهشا لوس بازی در نیار، آروم آروم خودت درستش کن.
- آخه چه جوری ؟ منصور خیلی توپش پره . چرا با زندگی من اینطوری کردی؟ ما با هم مودبانه دعوا می کنیم ، بگو ببینم بهش توهین که نکردی
- واقعا که
- نه جان ، روش رو که باز نکردی.
- یه چیزی رو بهونه کردم ، دیگه اونم دادش رفت آسمون که تو عوض شدی، چته انگار نباید بهت آزادی می دادم. یه فرودگاه رفتی اومدی عوض شدی. منم گفتم خدا رو شکر که بهم تهمت زدی .رفتم تو اتاق در رو بستم .چهار پنج ساعت بعد اومد گفت بیا شام بخوریم .گفتم کوفت بخوریم بهتره، اونم دیگه رفت و نیومد .انگار از کوفت خوشش نمیاد
- کوفت چیه، وای خدا روش باز شد، دیگه زندگیم از دست رفت
- من که می دونم تو چه ننه قمری هستی ، چرا واسه من فیلم بازی می کنی گیتی؟
- نه به جان تو، ما به هم دشنام نمی دیم. فقط بحث می کنیم
- خب مال ما به بحث هم نکشید. خیالت راحت
- نمی شد یه جور دیگه ازش دوری میکردی
- میگی چکار میکردم که جلو خدای خودم رو سپید باشم هان، خیلی بد پیله س
- آره به هر حال ببخشید. من نباید این رو ازت میخواستم .اما دلم واسه بابا یه ذره شده بود ، کسی هم به اندازه تو شکل من نیست.اخلاق وتعصب منصور هم که دیدی
- حالا دیگه تموشد .الحمدالـله بخیر گذشت .بریم پایین کم کم اخلاقت رو خوب کن.خودمونیم خیلی نازنینه، قدرش رو بدون
- تو دعامون کن
- خوشحالم که خواهرم خوشبخته ، یعنی واقعا مفتخرم از وجود همچین دامادی در خونواده مون
- انشاءا... یکی مثل منصور هم نصیب تو بشه. واسه خدا کاری نداره قربونش برم
- تا ببینیم خدا واسه قلت چی میخواد.بریم پایین
آنشب گیسو هر طور بود ما را با هم آشتی داد. وقتی آخر شب او را به منزلش رساندیم ، کنار در خانه به من سپرد که مسواکش را در جیب حوله من جا گذاشته .وقتی به خانه برگشتیم تا منصور رفت مسواک بزند دفتر خاطرات را زیر پیراهنم پنهان کردم و وقتی او برگشت به دستشویی رفتم در را قفل کردم پشت در نشستم و آنچه را گیسو نوشته بود خواندم تا بدانم چه اتفاقی افتاده آمادگی داشته باشم، با خودم گفتم خدا رحم کرد.اگر دو سه روز دیگه طول کشیده بود شوهرم رو ضبط کرده بود مادر کرده .چه دوره زمونه ای شده! نمیشه به کسی اعتماد کرد. بعد لبخندی زدم وگفتم .دوستت دارم گیشو .خیلی باوفایی خواهر خوبم! از همون ساعت اول که اومدی خونه دعوا به پا کردی و به قهر رفتی اتاق پرستار و دو روز بیرون نیومدی که مبادا اتفاقی بیفته؟ چقدر پاکی دختر بهت افتخار مسکنم .حقا که خواهر خودمی! وچقدر خدا مهربونه که دعای تو دختر نجیب رو مستجاب کرده و غرور منصور رو حفظ کرده که برای آشتی پیشقدم نشه! آخه اصلا امکان نداره من و منصور یکساعت هم بتونیم با هم قهر بمونیم .ببین چقدر بهش برخورده که صبر پیشه کرده. باید هر چه زودتر حقیقت رو به منصور بگم .اون پدر بیمارم رو می پذیره و سرزنشم نمی کنه. خدایا منو ببخش که دروغ گفتم. می دونم کار درستی نکردم که گفتم پدر ندارم یا گیسو رو جای خودم گذاشتم ، اما دلم برای پدرم پر می کشید .خدایا منو ببخش .خودت جو رو طوری درست کن که بتونم پدرم رو به منصور ومادرش معرفی کنم.خدایا شکرت .خدایا بازم دستم رو بگیر و رهام نکن
به حمام رفتم دوشی گرفتم و به اتاق خواب برگشتم
- اومدی عزیزم
- آره، رفتم دوش گرفتم ، اعصابم آروم بشه. دو روزه اعصاب تو رو هم به هم ریختم. نمی دونم چم بود منصور
- موهات رو با سشوار خشک کن سرما نخوری
داشتم موهایم را خشک میکردم که پرسید: چرا مسواک رو تو جیب حوله ت گذاشتی ؟
- میگم حالم خوب نیست باور نمی کنی؟ مسواک رو گذاشتم تو جیبم لااله الاالـله.
لباس خواب سرخابی رنگی پوشیدم و آمدم کنار منصور دراز کشیدم و گفتم: خیلی دوستت دارم .تازه فهمیدم که چقدر .بالاتر از بی نهایت!
منصور مرا در آغوش گرفت و گفت: به به. گیتی جان خودتی عزیزم؟ سردت نیست؟
- نه امشب گرممه
- خود خوتی
- خودم هستم عشق من
- بالاخره یه بچه واسه ما می آری یا نه؟
- نخیر تا مادر بیاد
- بابا ایها الناس، آخه به مادر چه مربوطه؟ اونکه از خداشه. دیشب سراغ کوچولومون رو می گرفت
- حالا ببینم، جوانب رو بسنجم بعد
*****************************
عید نوروز با گیسو ومنصور و فرهان به شمال رفتیم و خیلی خوش گذشت .گیسو انقدر با فرهان با احترام و با رودربایستی اما خود گیسو نظرش این بود که تا نامزد نکرده اند اینطور بهتر است و البته حق با گیسو بود .مردها هم اینطور دخترهای سنگین و باوقار را بیشتر می پسندند. دو روز است از سفر برگشته ایم .پانزده فروردین ماه است و امروز فهمیدم که بار دارم. حال عجیبی دارم. انگار مادر شدن انرژی را صد برابر کرده . البته کمی حالت تهوع دارم .منصور خیلی خوشحال است و از من بیشتر مراقبت می کند.گل بود به سبزه نیز آراسته شده
****************************
هفده فروردین ماه مادر تماس گرفت و مژده داد که تا اواسط اردیبهشت به ایران برمیگردد. روز بعد با منصور به پزشک مراجعه کردیم تا تحت نظر باشم .صدای ضربان قلبش به من نوید زندگی زیباتری داد.
*****************************
مدتی است حال وحوصله نوشتن ندارم.ویارم شدیدتر شده و همه اش دوست دارم بخوابم .ثریا خانم که می گوید بچه ام دختر است، چون تنبل شده ام. ولی منصور دعا می کند که پسر باشد. چون معتقد است که اینهمه ثروت و دسترنج او نباید به دست داماد بیافتد .سر این مسئله کلی با او بحث کردم.
امشب مادر آمد. آنقدر خوشحالم که اندازه ندارد .وقتی خبر بارداری ام را شنید بی نهایت خوشحال شد. اشک چشمهایش شادی درونش را نشان می داد.برای مادر، دختر وپسر فرقی ندارد .تازه گفت دختر بهتر است .شروع ماه دوم بار داری ام دوباره با منصور به مطب پزشکم رفتیم .باید کمی منتظر می ماندیم. کنار دختری ساده ولی زیبا وبلوند نشستیم. مجله زن روز را از روی میز برداشتم و قسمت بر سر دو راهی را آوردم تا مطالعه کنم .در حال خواندن بودم که آن دختر چشم سبز موبور گفت: ای کاش آدم اصلا بدنیا نمی اومد که بخواد بر سر دو راهی بمونه
نگاهی به او کردم و با لبخند گفتم: چرا خانم ناشکری می کنین؟
· ای خانم ، آدم وقتی قرار باشه هی زجر بکشه ، چرا باید به دنیا بیاد .اومدیم از غصه پر بشیم و بمیریم. بعد هم بریم جهنم و بسوزیم. آخه این کجاش عدالته؟
· شما دختر به این زیبایی باید نگاه زیبایی هم به زندگی داشته باشین
· هزار تا مشکل دارم خانم. چطور دید زیبا داشته باشم. بگید خوشبختی کجاست ، پول کجاست؟
· پل خوشبختی نمیاره خانم عزیز
· از سر و وضع شما معلومه که وضع مالی تون خیلی خوبه. ببینم خانم، شما خوشبخت نیستین؟
· خیلی، انقدر که باورم نمیشه
· پس پول خوشبختی میاره
· خوشبختی من از مادیت نیست. از وجود آدمیه که درکم میکنه و دوستم داره ومنم دوستش دارم . و به منصور اشاره کردم و ادامه دادم : اگه وضع مادیش به صفر هم برسه، باز هم دوستش دارم
· خدا این عشق رو زیادتر کنه
· انشاءا.... ! میتونم بپرسم مشکلتون چیه؟ شما هم تو راهی دارین؟
· نه خانم، شوهر ندارم که تو راهی داشته باشم .بار غصه دارم .ولی بار بچه نخیر .اومدم ببینم آقای دکتر مستخدمی ، کارگری چیزی نمیخوان .یکی منو معرفی کرده
· ازدواج نکردین؟
· یکبار کردم پشیمون شدم. شوهرم معتاد بود، طلاق گرفتم .دو ساله در به درم .نه مادر پدر دارم .نه دلسوز .خواهر و برادرم فکر زندگی خودشونند .فعلا خونه پدریم زندگی میکنم ولی خرجی ندارم، اینه که دنبال کار میگردم
· سواد دارین؟
· بله، سیکل دارم
بقدری دلم براش سوخت که آتش گرفتم : اسمتون چیه؟
- آذر کاظمی
- اگر کاری براتون پیدا کنم می یایین؟
- آره خانم ، از خدامه .هر کاری باشه قبول میکنم .کلفتی، آشپزی ، رختشویی
- شماره تماستون رو به من بدین .البته قول نمی دم ، ولی در فکر هستم
- ممنونم خانم، خیر از زندگی تون ببینین. و دست تو کیفش کرد تا خودکار و کاغذ در بیاورد.
منصور گفت: گیتی جان نوبت ماست عزیزم، بلند شو بریم
- باشه منصور جان
شماره را نوشت و به من داد. ازش خداحافظی کردم ووارد مطب شدیم. وقت برگشتن منصور پرسید: دختره چی می گفت؟
- بنده خدا دنبال کار می گشت .مردم چقدر بدبختن منصور
- بله ما باید خیلی شکرگزار باشیم
- منصور؟
- جانم
- من میگم بیارریمش وردست ثریا خانم.ثواب داره
- گیتی جان، دلرحمی خوبه ، ولی نباید به این زودی به کسی اطمینان کنی .ثریا وصفورا و محبوبه شناخته شده بودن. ثریا که از یکسالگی من اینجاست .صفورا رو هم ثریا آورد. محبوبه هم کارگر خاله م بود. وقتی اونها آلمان رفتن پیش ما اومد
- حق با توئه منصور ، ولی آخه گناه داره .برای خرجی روزانه لنگه
- خب، از نظر مادی بهش کمک کن
- اون پول هم تموم میشه. بالاخره چی؟
- گیتی، کار درستی نیست
- خب برو د موردش تحقیق کن .منصور تو که دلرحم تر از منی
- دل رحم هستم ولی ساده نیستم .با اینحال بخاطر گل رو تو چشم. مرتضی رو میفرستم بره تحقیق کنه .آدرسش رو بگیر بده من
- باشه، ممنونم
- قربون اون دل نازکت برم که توش ثمره عشقمون وول وول میزنه!
- وول وول نمیزنه منصور، تازه دو ماهشه
خب تصحیح میکنم .قربون اون دل نازکت برم که توش ثمره عشقمون یه ماه دیگه وول وول میزنه
- از دست تو! و زدم زیر خنده
- منصور، نمی دونی چقدر خوشحالم که بچه تو رو در وجودم پرورش می دم. غرور خاصی بهم دست میده
- منم غرور خاصی دارم، الهه نازم ، فرشته مهربونم
بعد از کسب اجازه از مادرجون به آذر زنگ زدم و آدرس گرفتم. منصور مرتضی را برای تحقیق فرستاد .هرچه گفته بود درست بود، همه همسایه ها و کسبه او را تائید کرده بودند.بالاخره با موافقت مادر ومنصور، آذر به خانه ما آمد و وردست ثریا شد. از روز اول منصور خیلی جدی باهاش برخورد کرد و تمام سنگها را باهاش واکند .وقتی منصور آنطور جدی و محکم با آذر صحبت میکرد، یاد روز اولی افتادم که به این خانه آمده بودم. بنظر من آذردختر خوبی است اما مادر جون می گوید : نمی دونم چرا با تمام زیباییش ازش خوشم نمیاد ، به دلم نمیشینه.منهم این را به حساب وسواس بیش از حد مادر منصور می گذارم
روزها پشت سرهم می گذرند. سه ماهگی را تمام کرده ام ، ویارم کم شده و حالم بهتر است ، ولی به خواست منصورو مادر باید استراحت کنم. منصور روزی دوبار با من تماس میگیرد. می فهمم دلشوره دارد. انگار باورش نمیشور دارد پدر میشود. شبها کلی قربون صدقه بچه اش می رود و نوازشش میکند .بعد هم نوبت مادر بچه میشود.حیف که سجده کردن برایم سخت شده وگرنه روزی ده هزار مرتبه در پیشگاه خدا سجده میکردم که چنین همسری به من عطا کرده است .
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسبها: